چرا عقب مانده ایم؟!

ساخت وبلاگ
اوائل که اومده بودم اداره، هم من، هم همکارم جدید بودیم و خب طبعا مدیران و همکاران رو از والدین تشخیص نمی‌دادیم. بنابراین هر کس از در اتاق ما میومد تو دوتایی به احترامش بلند می‌شدیم و سلام گرمی می‌کردیم. یه بار به همکارم گفتم سمیرا فکر کنم پایان سال از ما به‌عنوان مردمی‌ترین کارشناسان اداره تقدیر بشه چون هیچکی به اندازه ما برای ارباب رجوع بلند نمیشه :))))فکر می‌کنم همه آدما (از جمله خود من، قبل از ورود به اداره) از انجام کارهای اداری، بخاطر خشک بودن برخورد پشت میز نشین‌ها دچار اضطراب میشن. حالا وقتی مراجع زبان گفتاریش با فرد اداری یکی نباشه و سخت بتونه فارسی صحبت کنه این اضطراب چند برابر میشه. توی این مدتی که بواسطه عدم شناخت افراد (بر اساس جایگاه شغلی و اجتماعی‌شون) خودم رو موظف می‌دونستم با همه سلام گرم داشته باشم و به احترامشون پاشم، متوجه شدم چقدر والدین اضطراب کمتری رو تحمل می‌کنند و راحت‌تر با کارشناس مربوطه گفتگو می‌کنند.از اون به بعد باوجود اینکه رفته‌رفته همکاران‌مون رو شناختیم و والدین برامون قابل تشخیص شدن، من بازم ترجیح میدادم هر والدی میاد به احترامش بلند بشم و باهاش سلام گرمی داشته باشم. هر کسی از احترام دیدن، احساس خوبی پیدا می‌کنه! حتی اگه براش کاری نکنی، صرفا بخاطر احترامی که دریافت کرده احساس مثبتی پیدا می‌کنه و اون حس منفی‌ای که "این اصلا از همون اولش هم قصد نداشت کارمو راه بندازه" شکل نمی‌گیره...خداحفظم کنه! چه کارشناسی! چه مردمی‌ای! چه شریفی :))) چرا عقب مانده ایم؟!...ادامه مطلب
ما را در سایت چرا عقب مانده ایم؟! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : miadkazemi بازدید : 6 تاريخ : سه شنبه 18 ارديبهشت 1403 ساعت: 9:16

قدیما توی این روزا یه عالمه آرزو داشتم که دعا کنم برای اجابتش... الان خالی خالی‌ام از آرزو... انگار هیچی نمیخوام... انگار برای خواستن اشتیاقی ندارم... نه که شوق زندگی نباشه! هست! ولی شور خواستن نیست. نشستم در شب میلاد منجی عالم موزیک ویدیوهای نانسی رو نگاه کردم. یادم اومد چه شور و حرارتی بود اون موقع‌ها... یادم اومد ما هم بهاری داشتیم...دیگه در حد توک زدن به خاطرات حوصله می‌کنم زندگی رو، نه بیشتر! دیگه حتی رویای آینده اونقد قوی نیست که شوقی در من ایجاد کنه! کاش این بهار بشوره بهارای قبلی رو...خدا رو شکر ۴۰۲ شروع شفا بود، کاشکی پایانش شفا باشه باز...ولادت‌ها و شهادت‌ها دیگه زبونمو وانمیدارن به دعایی، ذکری یا زمزمه‌ای! دیگه نگاهم به آسمون و ماه توی آسمون خیره نمیشه... اما بارون امشب بارونیم کرده... حالا که ولادته بعد نود و بوقی مام یه آرزو می‌کنیم تا بلکه صاحب این شب آمین بگه...خدایا مشتاقیم به دیدارش... چرا عقب مانده ایم؟!...ادامه مطلب
ما را در سایت چرا عقب مانده ایم؟! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : miadkazemi بازدید : 28 تاريخ : دوشنبه 27 فروردين 1403 ساعت: 3:18

از وقتی شروع کردم به ننوشتن، کلافگی‌ها و خستگی‌هام بیشتر شده! بجاش زیاد سرچ می‌کنم. کمتر می‌خونم بیشتر می‌خرم و دانلود می‌کنم.از وقتی از گفتن مشکلاتم فاکتور گرفتم، دیگه از خوشحالیامم حرفی نزدم. مثلا هیچ‌جا ننوشتم پریشب ماشین خریدم، همون‌طور که ننوشتم دو روز قبلش توی فرودگاه از حال رفتم...داره تبدیل به عادت میشه و از این بابت اصلا خوشحال نیستم. می‌خوام یه چیزی رو ولی اینجا بنویسم و یادم بمونه که یه رمان رو شروع کردم به نوشتن، که خیلی وقت بود توی ذهنم می‌چرخید و زندگیش می‌کردم. می‌نویسم که یه روزی منتشرش کنم. یه روزی که احساس کردم وقت شنیدن قصه‌ی من رسیده... هنوز اسمی برای رمانم در نطر نگرفتم! چرا عقب مانده ایم؟!...ادامه مطلب
ما را در سایت چرا عقب مانده ایم؟! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : miadkazemi بازدید : 66 تاريخ : چهارشنبه 11 مرداد 1402 ساعت: 5:44

انگار هزار سال گذشته از فروردین ۱۴۰۱ که برای خودم هدفگذاری کرده بودم به اسفند ۱۴۰۱ که میرسم باید چی باشه و چی باشم... دفترم رو باز کردم که نو کنم عهد و قرارهامو با خودم. تورقی کردم و دیدم ای داد... چقدر همه چیز توفیر داره با قبل! چقد هیچی سر جاش نیست... چقدر حال خودم سرجاش نیست حتی!به این فکر می‌کنم که تموم داره میشه این رنج! برمیگردم به روزایی که حالم خوب بود و حواسم نبود! ۷ اسفند رو به خاطرم می‌سپارم که یه مرحله بهتر میشه اوضاع! بند بند بدنم جشن میگیره ۱۲/۷ رو!هرچند بازم مونده تا روز رهایی! گفتم فردا صبحونه بدم همکارامو به میمنت پس فردا. تموم ِ تموم که بشه ناهار میدم به همه!فایل اکسل باز کنم و از نو بنویسم قرارهامو با خودم! غرق کنم خودمو توی هدفایی که دارم. صبح میشه این شب... فقط صبر داشته باش! چرا عقب مانده ایم؟!...ادامه مطلب
ما را در سایت چرا عقب مانده ایم؟! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : miadkazemi بازدید : 91 تاريخ : يکشنبه 7 اسفند 1401 ساعت: 15:07

از اردیبهشت ۱۴۰۱ تا بهمن ۱۴۰۱ حدودا هفت ماهه که اینجا هیچی ننوشتم. بارها اومدم از شرایطم بنویسم، از تجارب جدیدم، از رنج هام،‌ از حوادثی که در وطن میگذره،‌ از حوادثی که بر من میگذره... اما دست و دلم به نوشتن نرفت!نوشتن از رنجی که به تنهایی به دوش می‌کشم،‌ تو روزایی که همه زخمی و سوگوار اتفاقات ناگواریم زیاد حس خوبی بهم نمیداد. الان هم نیومدم بنویسم که چه بر من گذشت و بعد از این چطور بر من قراره بگذره،‌ اما دوست داشتم اینجا بنویسم دوستانی دارم که توی روزهای درد و رنج برام جوک میفرستن که خنده بر لبم بشینه! همینقدر ساده و دلنشین! دوستانی دارم که در طول روز چندین بار نگران حالم می‌شن و باهام تماس می‌گیرن و احوالم رو می‌پرسن! دوستانی دارم که جای خالی‌ام رو که حس می‌کنن پیام میدن و جویای احوالم میشن...احساسِ رسیدن می‌کنم! احساس پختگی! احساس می‌کنم حالا دیگه اگه از درخت زندگی هم بیفتم همه چیز داشته‌ام... همه چیز! چرا عقب مانده ایم؟!...ادامه مطلب
ما را در سایت چرا عقب مانده ایم؟! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : miadkazemi بازدید : 85 تاريخ : پنجشنبه 6 بهمن 1401 ساعت: 15:56

خیلی وقته اینجا چیزی ننوشتم. خیلی وقته که جز گاه و بی‌گاه‌های توییتری هیچ جا چیزی ننوشتم. دلیلش اینه که نشستم چند بار چیزایی که قبلا نوشته بودم رو خوندم و فهمیدم که چه خوب مزخرف می‌گفتم دیگه با خودم صداقت پیشه کردم. گفتم ببین دختر جان اگه دانش کافی برای حرف زدن نداری، لااقل شعور حرف نزدن داشته باش... بیا پایین بابا، سرمون درد گرفت :)))نه بابا الکی گفتم. اصن صحبت شعور و سواد و اینا نیست. در مسیر رشدم... بعله بعله! رشد! :))بعد از فراغت از تحصیل گفتم به خودت بیا زن! یه کاری بکن! یه پیشرفتی کن! یه حرکتی بزن! چرا هر کاری می‌کنی بعنوان یه دختر مجرد از متاهلا جلوتر نیستی!!(چیزی که مدام در همه جا بهم یادآوری میشه)(تو که مجردی و زهر هلاهل ) اصن این متاهلا چطور اینقد همه جا هستن! کافه میری هستن، جشن میری هستن، اینستاگرام میری هستن، توییتر میری هستن، دانشگاه میری هستن، زایشگاه میری هستن، سر کار میری هستن، مادرای خوبی هم هستن، باشگاه میری هستن، آرایشگاه میری هستن، کلاب هاوس میری هستن، دوره های آشپزی، عروسک‌سازی، زبان، فنگ‌شویی، دکتر هلاکویی، عکاسی ، طراحی، خیاطی رو هم یا رفتن یا دارن میرن...در کنار همه اینا یه آنلاین‌شاپ هم زدن که هم فاله هم تماشابعد من کجاها هستم؟ تو اتاقم فیلم می‌بینم، توی یوتیوب می‌چرخم، پادکست علی بندری گوش میدم. هیچی دیگه گفتم اینجوری نمیشه! چرا تو اینقدر فعال نباشی؟ چرا تو با این همه توانمندی هیچ کاری نمی‌کنی؟ چرا؟ چرا؟ چرا؟ که یهو وسط چرا چرا کردنم ندایی آمد که چون تو میعادی! گفتم ایول! پ دیگه برم بی عذاب وجدان توی یوتیوب بچرخم! نداهه گفت آره برو ولی... میگم قبلا توهم هم میزدی، کم کار شدیا! گفتم پیر شدم دُز توهمم اومده چرا عقب مانده ایم؟!...ادامه مطلب
ما را در سایت چرا عقب مانده ایم؟! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : miadkazemi بازدید : 131 تاريخ : پنجشنبه 2 تير 1401 ساعت: 20:52

میعادم ولی پسر نیستم. کاظمی ام ولی سید نیستم. معلمم ولی یه معلم معمولی نیستم.کلا یه پکیج کاملا استثنایی ام :)اطلاعات بیشتر-------> پروفایلاینجا واژه های پاپتی بی ترس و دلهره، با زانو کشیده میشن رو آسفالتِ افکارم! بلند میشن، خودشونو می تکونن و میگن هیچی نیست! بازیه دیگه... :)*****************سابقا اینجا خوزمرگان بود (ترکیبی از خوزستان و هرمزگان). رفیق هرمزگانیمون مهاجرت کرد، رفت دبی! ما موندیم و یه خوزستان... زندگیه دیگه... :)*****************Instagram: Miad.kztwitter : Miad_kz چرا عقب مانده ایم؟!...ادامه مطلب
ما را در سایت چرا عقب مانده ایم؟! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : miadkazemi بازدید : 115 تاريخ : پنجشنبه 2 تير 1401 ساعت: 20:52

ما که توی خانواده‌ی مذهبی و سنتی بزرگ شدیم زیاد شنیدیم که عشق و، دوست داشتن و، محبتتو نگه دار برای اونی که قراره شریک زندگیت بشه! نگهش دار! امانت‌دار باش! اینا باید برای کسی خرج بشه که حقشه! البته این ابراز نکردن احساسات فقط در مورد عشق و ... صدق نمی‌کنه و شامل همه احساسات میشه؛ خوددار باش، خشمگین نباش، سنگین باش، صبور باش، حرف گوش‎‌کن باش و...)اگه دهه 60ی هم باشی و حرف گوش‌کنی توی خونـِت بوده و همیشه تو این فکر بودی که چطور پدر و مادرتو سربلند کنی، حتما سعی کردی که این احساساتتو تو سینه حبس کنی تا برسه به گیرنده‌ی مستحق!اگه یه کم ترسو هم بوده باشی و جرات ریسک کردن و امتحان کردن هم نداشته باشی... تازه میشی من!اینا رو میگم چون هزار احساس خرج نشده‌ی بی‌اسم و بااسم دارم که الان، توی این سن، توی دهه چهارم زندگیم، دیگه احساس نمی‌کنم که دارم ازشون نگهداری می‌کنم. بر عکس؛ احساس می‌کنم بهشون خیانت کردم. حتی بعضیاشون تاریخ مصرف‌شون گذشته و من حروم‌شون کردم.ایرج طهماسب توی مهمونی در مورد احساسات آدما با مهموناش گفت‌وگو که می‌کنه، میرم توی فکر! که پشت این بی حسی آدما، یا حتی پشت این احساسات اغراق شده‌ی آدما، حتما یه رنجی هست برگرفته از یه سنت یا یه عرف غلط! رتجی حاصل از پایبندی به یه تفکر غلط!اینا رو نگفتم که بگم چقدر حسرت‌مندم، اینا رو گفتم که بگم از خودم با این همه احساس خفته و خاموش و خرج نشده می‌ترسم و از ابرازشون نگرانم و مدام چک می‌کنم که آزاردهنده و بیش از حد نباشم، و شاید هیچکس نفهمه که مدیریت کردن چند احساس قلنبه شده، چقد رنج و فشار بزرگی رو به آدم تحمیل می‌کنه!  چرا عقب مانده ایم؟!...ادامه مطلب
ما را در سایت چرا عقب مانده ایم؟! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : miadkazemi بازدید : 112 تاريخ : پنجشنبه 2 تير 1401 ساعت: 20:52

یادمه وقتی که وبلاگ نویسی رو شروع کرده بودم همه ش دنبال یه محتوای جالب می گشتم برای اینکه بتونم باهاش وبلاگمو بروز رسانی کنم. بعد تر ها خودم دست به تولید محتوا می زدم و گاهی اندیشه هامو می نوشتم و در چرا عقب مانده ایم؟!...ادامه مطلب
ما را در سایت چرا عقب مانده ایم؟! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : miadkazemi بازدید : 136 تاريخ : پنجشنبه 7 فروردين 1399 ساعت: 1:41

خب <strong>آخه چرا</strong> از بین این همه <strong>بازیگر</strong> منو <strong>انتخاب</strong> <strong>کرده؟</strong>! :)))

پرتره هنرمند بسیار خوب و درخشان و درجه یک آقای هوتن شکیبا 

(مداد رنگی)

چرا عقب مانده ایم؟!...
ما را در سایت چرا عقب مانده ایم؟! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : miadkazemi بازدید : 132 تاريخ : چهارشنبه 23 بهمن 1398 ساعت: 21:21